زهرا علیهاالسلام از هر فرصتى بهره مىجست تا بتواند در اذهان مردم سؤالى
ایجاد کند و سندى بر مظلومیت على علیهالسلام و رسوایى خلفا باقى گذارد. او
در این فکر بود که شاید این جماعت مرده، حرکتى کنند و بیش از این تن به
حقارت و ذلت ندهند و با دست خویش آتش دوزخ خود را فراهم نسازند.
و اگر هم به پا نخاستند، دست کم به عنوان گواه و حجتى روشن در تاریخ ثبت و
ضبط خواهد شد تا آیندگان آزاداندیش و طالبان حقیقتجو بتوانند «اسلام
ولایت» را از «اسلام خلافت»، تمیز دهند و سره را از ناسره جدا کنند، و به
شهادت «آیهى اکمال» که در غدیر نازل شد، بدانند که دین مرضى و خداپسند،
دین همراه ولایت است.
او آن گونه زندگى کرد که رفتنش هم ادامهى حیاتش بود. او مىخواست همان
گونه که حیاتش دشمن سوز و بیدارى بخش بود، مرگش نیز همین گونه باشد.
از این رو مصیت کرد. على جان! مرا شبانه غسل بده و کفنم کن و به خاک بسپار
و اجازه نده آنان که بر من ستم کردند و آزارم نمودند، در تشییع جنازهام
حاضر شوند و بر من نماز گذارند، زیرا آنان دشمنان خدا و رسول صلى اللَّه
علیه و آله مىباشند.
«اذا انامت فادفنى بالیل و لا تؤذنن رجلین ذکرتهما» و «اوصت فاطمة ان لا
یعلم اذا ماتت ابوبکر و لا عمر، و لا یصلیا علیها».(1)
از على علیهالسلام پرسیدند. چرا زهرا علیهاالسلام را شبانه دفن کردى؟
گفت: به خاطر بیزارى و غضب زهرا علیهاالسلام بر آن جماعت. (2)